پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان پنداندرزسری چهارم
نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392
بازدید : 1516
نویسنده : Mohammad

سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:


پدر ومادر عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما دارم.


 رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.



پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر ادامه داد :


 ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست

داده است، و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهماجازه دهید او با ما زندگی کند.



پدرش گفت: ما متاسفیم که این مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.


پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب گفتند:


نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را

بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی

نشنیدند.



چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه 


سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.


پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.


با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد.


پسر آنها یک دست و پا نداشت !



:: موضوعات مرتبط: داستان پند اندرز , ,
:: برچسب‌ها: داستان پنداندرز ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: